کد خبر: 1861
|
11:07 - 1391/09/08
نسخه چاپی

بدل جوخه هاي ترور موساد

بدل جوخه هاي ترور موساد

به كوچكي باريكه غزه نگاه نكنيد. اين باريكه اگر 7 سال پيش در ماجراي عقب نشيني ارتش اسرائيل تيرخلاص را به زندگي سياسي آريل شارون زد، اين بار «ناپلئون ارتش اسرائيل» را به زمين زده است. ايهود باراك از فرماندهي جوخه هاي ترور به فرماندهي ستاد مشترك ارتش اسرائيل رسيد و پس از آن طي دو دهه گذشته به عنوان نخست وزير، وزير خارجه و وزير دفاع رژيم صهيونيستي فعاليت كرده است. مردي كه 5 روز پس از جنگ غزه مجبور به استعفا و كناره گيري از سياست شد، غير از سوابق ممتد ترور، يكي از معماران سه جنگ 2006، 2008 و 2012 بوده است. باراك بيش از 7 سال وزير دفاع بود و روز دوشنبه مجبور به استعفا شد در حالي كه مي گفت «به رغم اختلاف نظر من با نتانياهو، مسئله ايران به عنوان مسئله كانوني و پراهميت براي اسرائيل باقي خواهد ماند». عكس ناپلئون از زين افتاده ارتش اسرائيل را بايد كنار عكس آريل شارون (بولدوزر اسرائيل)، ايهود اولمرت زمامدار دوره جنگ 33 روزه و شماري از مقامات سياسي و نظامي و اطلاعاتي رژيم صهيونيستي به عنوان قربانيان اين 3جنگ قاب كرد.
از پاريس-پايتخت ناپلئون- تا تل آويو بيش از 3 هزار كيلومتر فاصله است. صحنه جنگ 8 روزه از اين شهر چگونه ديده مي شود؟ ليبراسيون روزنامه فرانسوي روز گذشته تصوير جنگ اخير را اين چنين ترسيم كرد: «برد و تعداد موشك هايي كه از غزه به سمت اسرائيل شليك شد، به شكل بي سابقه اي افزايش يافته بود. حماس براي اولين بار موفق شد تا هراس به دل اسرائيل بيندازد و آنها را وادار به اعلام آتش بس كند. يك سياستمدار مستقل و ساكن غزه مي گويد من از طرفداران حماس نيستم اما بايد بگويم كه آنها پيروز شدند و محبوبيت شان احيا شد. در حالت كلي، جنگ همواره در غزه رخ مي داد و موشك هاي حماس و جهاد اسلامي توان عبور از شهرك سديروت را نداشتند اما اين بار موشك ها به تل آويو و بيت المقدس رسيد. ديدن تصاوير اسرائيلي ها كه از ترس در حال دويدن به مناطق امن بودند، مزه پيروزي را به مردم غزه چشاند». تحليلگر روزنامه اينديپندنت در لندن تصوير ديگري را شكار كرده و در تحليل خود قاب كرده است. «در عالم واقعيت، درس عبرتي كه از درگيري هاي غزه گرفته شد، خلاف ادعاهاي اسرائيل و آمريكاست. معضلاتي كه اسرائيل در عمليات كوچك غزه و عليه دشمني ضعيف تجربه كرد، بر دشواري هايي صحه مي گذارد كه تل آويو در صورت رويارويي با ايران مواجه خواهد شد. اتفاقات غزه حاوي درس هاي عبرت فراواني براي اسرائيل است، همان درس هايي كه به رغم همه لفاظي هاي جنگ طلبانه نتانياهو، باعث عقب نشيني او شد و بعيد مي نمايد وي بتواند وارد ماجراجويي مقابل ايران شود».
تصوير سوم، مربوط به روزنامه آمريكايي وال استريت ژورنال است كه فراتر از كليد واژه مهم «موشك فجر»، بر «قدرت نرم ايران» در منطقه زوم كرده است. اين روزنامه مي نويسد «درگيري اخير اسرائيل در مرزهاي غربي (غزه) و كاهش فشار عليه سوريه، براي ايران رضايت بخش است. قدرت نرم ايران در خاورميانه آن هنگام كه بحران ها و آشوب ها مي توانند به اقدامات آمريكا يا اسرائيل مربوط باشند، فزوني مي گيرد و اوباما مجبور است در چنين مواقعي از جمله در جنگ اخير، ترمزها را فشار دهد. اتفاقاتي نظير بحران غزه، تمركز آمريكا روي پرونده هسته اي ايران را به هم مي زند. اوباما در درجه نخست بايد جبهه داخلي و اقتصاد را سامان دهد و مسائلي نظير جنگ افغانستان را به سرانجام رساند. اما ايران اين توانايي را دارد كه روند مورد علاقه آمريكا را به هم بزند. تمام روساي جمهور آمريكا پس از كارتر اين تجربه را دارند كه ايران قادر است حركت آمريكا در قبال خاورميانه پس از بحران را نافرجام بگذارد. در شرايطي كه ايران و ديگر گروه هاي اسلامگرا داراي قدرت هستند و مي توانند اقداماتي را ترتيب دهند، سناريو آمريكا در آسيا بغرنج مي شود. ادامه درگيري فلسطين و اسرائيل، اوباما را گرفتار مي كند حال آن كه برنامه هسته اي ايران نيز براي وي تبديل به يك كابوس شده است. اين مسئله همراه هميشگي سياست خارجي اوباما خواهد بود».
غزه (فلسطين) و لبنان خط مقدم جنگ با رژيم صهيونيستي است. نقش آفريني در اين عرصه همچنان كه مسئوليت اسلامي و انساني ماست، مقتضاي منافع ملي است. 3 سال پيش به فاصله 4 ماه دو اتفاق در خيابان هاي تهران رخ داد. اواخر شهريورماه سال 88 مصادف با روز قدس، گروهي از آشوبگران به شكلي سازمان يافته به خيابان آمده و شعاري را كه روز قبل از آن در سايت وزارت خارجه اسرائيل منتشر شده بود، سر دادند؛ «نه غزه، نه لبنان، جانم فداي ايران». اين جماعت از ادعاي حمايت از موسوي و كروبي و تقلب عليه آراي آنان شروع كرده اما در كمتر از 3 ماه تابلوي حمايت از اسرائيل را بالا برده بودند. بي دليل نبود كه در همان دوره شيمون پرز و بنيامين نتانياهو به حرف آمدند و اين جريان آشوبگر را سرمايه بزرگ اسرائيل و كساني كه به نيابت از اسرائيل با ايران در داخل مرزهايش مي جنگند، توصيف كردند. قريب 4 ماه از ماجراي عبرت آموز روز قدس گذشت. بساط فتنه به اعتبار رسوايي بزرگ تر در روز عاشوراي حسيني(ع) در روز نهم دي جمع شد و دو هفته بعد (22 دي ماه88) سرويس جاسوسي موساد نااميد از حركت پياده نظام خود، دستور ترور يكي از دانشمندان هسته اي ايران را صادر كرد و پس از دكتر مسعود علي محمدي، نوبت به دكتر شهرياري، دكتر عباسي، و شهيدان رضايي نژاد و احمدي روشن رسيد.
موساد در گسيل تروريست هاي مزدور خود، كاري به سليقه سياسي گوناگون اهداف ترور نداشت. براي رژيم صهيونيستي مهم آن بود كه ترمز پيشرفت ايران كشيده شود؛ اگر با كاريكاتور انقلاب (كودتاي مخملي) شد كه فبها واگر نشد با جوخه هاي ترور. تروريست هايي كه به دستور موساد در روزهاي 22دي88، 8آذر 89، اول مرداد 90 و 21دي 90 دست به ترور دانشمندان هسته اي ما زدند، بديل فتنه گراني بودند كه كشور را به مدت 8 ماه در كام التهاب و آشوب برده و پرچم دفاع از اسرائيل را با شعار «نه غزه نه لبنان» و حمله به ركن مقاومت اسلامي(فرهنگ عاشورا) بلند كرده بودند. حالا آيا عجيب خواهد بود اينكه عنايت داشته باشيم عامل ترور شهيد علي محمدي (جمالي فشي)، نامزد خانم ندا آقاسلطان (كاسپين ماكان) و برادر همسر وزير ارشاد دولت اصلاحات(يكي از 5عضو اتاق فكر جنبش سبز در خارج كشور) چرا مشتركا -ولو با مأموريت هاي متفاوت- به تل آويو در فلسطين اشغالي سفر كردند؟ و چرا همين عضو اتاق فكر توانست با اغواي آقاي منتظري از وي فتوايي عليه فناوري اتمي بگيرد مبني بر اينكه كشورها مجازند كشوري را كه حاضر به كنار گذاشتن اين فناوري خطرناك نيست، تحت فشار قرار دهند؟!
ملت ما البته اسرائيل را خاري در چشم بشريت مي داند و قائل به منطق نبوي و علوي است مبني بر اينكه «كونا للظالم خصماً و للمظلوم عوناً». اما بايد عنايت داشت اسرائيل و به سياقي ديگر آمريكا، در اين دشمني پيشدستي دارند و در واقع آنها بوده اند كه طي چند دهه گذشته حتي قبل از انقلاب، علي الدوام با ملت ما دشمني ورزيده اند و آنها بوده اند كه در طول سال هاي پس از انقلاب انواع حربه هاي سخت و نرم جنگ عليه جمهوري اسلامي را به كار بسته اند. بنابراين ما حتي اگر مسلمان هم نبوديم، موظف بوديم به اعتبار منافع و مصالح ملي در برابر اين دشمنان خبيث سينه سپر كنيم. خوشبختانه سياست خارجي ما در طول 2 دهه اخير به اعتبار انواع سليقه هاي سياسي كه در دولت و مجلس روي كار آمدند دو سويه انفعال و ابتكار را آزمود. دولت سازندگي نقطه عطفي در زمينه نرمش با غرب (اروپا و آمريكا) بود و كار تا نگارش مقاله مذاكره مستقيم با آمريكا توسط معاون حقوقي و پارلماني رئيس جمهور وقت از يك سو و پايين كشيدن فتيله حكم اعدام سلمان رشدي پيش رفت اما در همين دوره بود كه در اتفاقي بي سابقه و منحصر به فرد، رئيس دولت وقت از سوي يك دادگاه اروپايي رسما متهم شد. اين دستخوش غرب به پروژه تنش زدايي يكطرفه بود كه تلخي آن از كام مردم ما بيرون نخواهد رفت. در دولت اصلاحات نيز در كنار خوش بيني هاي افراطي رئيس دولت و بازي هاي گاه به گاه برخي از اعضاي آن دولت در پروژه هاي فرهنگي و سياسي غرب، عملا در اشغال افغانستان از سوي ارتش آمريكا تسهيلاتي ايجاد شد اما در همان دوران -دقيقا در همان دوران- دولت آمريكا به جاي استقبال از اين رويكرد، ايران را جزو «محورشرارت» و سزاوار حمله اتمي معرفي كرد و تحريم هاي موجود علي الدوام تمديد شد تا آنجا كه رئيس جمهور و وزير خارجه وقت كشورمان به نمك نشناسي آمريكا گلايه و اعتراض كردند.
با اين حال عبرت نگرفتن از روند حوادث باعث شد تا همين دولت تعليق برنامه هاي اتمي را حتي به مراحل ماقبل غني سازي تسّري دهد و سرانجام در هفته هاي آخر عمر همين دولت با درك اين واقعيت كه غرب صرفا دنبال كلاهبرداري است و بهترين تضمين را تعطيلي تمام برنامه هاي اتمي ايران مي داند، اقدام به شكستن تعليق ها و از سرگيري فعاليت غني سازي شد. اين اتفاق سال 1384 افتاد اما بايد پرسيد كدام سقوط در دوره اي 4 ساله رخ داده بود كه عوامل ترور دانشمندان هسته اي ما (اجيرشدگان موساد) و برخي اجزاي همان دولت و مجلس مدعي اصلاحات، در يك صف كنار هم ايستاده بودند؟! از برخي عناصر كددار سرويس هاي جاسوسي و مرتبطان به اين سرويس ها كه بگذريم، طيفي از دست اندركاران فتنه و آشوب سال 88، مانند عوامل ترور دانشمندان هسته اي در تل آويو آموزش خرابكاري و خيانت و جنايت نديده بودند و مأموران كددار سيا و موساد و ام آي سيكس محسوب نمي شدند. اما رفتار آنان - از جمله در روز قدس و 13 آبان و 16 آذر و روز عاشورا- زمامداران صهيونيست را ذوق زده كرد. خوش بينانه ترين تحليل درباره اين طيف، خودكامگي و ترمز بريدگي است. خودكامگي، توهم، جاه طلبي ، شهرت طلبي، لجبازي و عقده گشايي، همان سرطان كشنده اي بود كه جناب «سيف الاسلام» منا اهل البيت را به ايستادن در زيرپرچمي در فتنه جمل واداشت كه به تصريح جناب عمار ياسر، پرچم جبهه مقابل پيامبراعظم(ص) در جنگ هاي صدر اسلام بود و شخص زبير با پيروان و پيشاهنگان همان جبهه جنگيده بود. با اين حال او امروز همرزم كساني چون مروان بن حكم و وليد بن عقبه شده بود. آنها ثابت قدم در جبهه خود مانده بودند و اين زبير بود كه به آن جبهه پيوسته بود. و همين سرطان مهلك بود كه نظاير عمر بن سعد ابي وقاص و شمر و نظاير آنها را از همرزمي علي عليه السلام در صفين به جنگ با امام حسين عليه السلام در كربلا كشاند. ما اكثر العبر و اقل الاعتبار! حال شما اين معادله را حل كنيد كه چگونه برخي همراهان انقلاب و امام، به تدريج در طول 20 سال زير پرچم جبهه اي ديده شدند كه در پنهان و آشكار با اسلام و انقلاب و امام خميني(ره) عداوت مي كرد؟ يا بپرسيد كه امروز منافقين محارب از جان برخي رجال سياسي چه مي خواهند؟
اسرائيل پس از انبوه خباثت ها عليه ملت ما، سيلي هاي سختي خورده كه تا مدت ها گيجي آن به جان زمامداران صهيونيست خواهد ماند و به زير كشيده شدن جلاداني چون بولدوزر و ناپلئون اسرائيل كمترين عواقب اين سيلي است. جبهه استكبار اين بار بيش از گذشته ايران را خار چشم و معارض پروژه هاي امپرياليستي خود خواهد ديد. آنها از جنگ و ترور و تحريم و خرابكاري و اخلال دريغ نكرده اند و اگر جايي پنجه در پنجه ما نينداخته اند، صرفا به اعتبار كند شدن حربه هاي آنان است. با اين حال انبوه اسناد تاريخ معاصر گواه آن است كه اولويت تهاجم دشمن، يارگيري از درون جبهه مقاومت اسلامي (ايران) است. 6 ماه آينده تا انتخابات رياست جمهوري، از نگاه دشمن فرصت مناسبي است براي جستن و يافتن رجالي كه دچار بيماري هاي كشنده اخلاقي - سياسي هستند. چنين سقوط كردگاني از صدها تروريست و بمب و موشك و توپخانه براي دشمن موثرتر هستند.

 

منبع:کیهان
 

نظر شما

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیریت در وب سایت منتشر خواهد شد