00:29 - 1401/11/07
کد خبر: 97598

همراه با شهدای انقلاب اردبیل/3

زندگی‌نامه شهید اصغر مرادی

آیت الله صدوقی به والدین شهید می‌گویند که شهید اصغر مرادی میهمان و حرّ یزد است و پیکرش در یزد می‌ماند.

به گزارش سبلان ما ،شهيد اصغر (شهريار) مرادي 20 تيرماه سال 1335 برابر با شب تاسوعاي حسيني در يك خانواده مذهبي و عاشق اهل بيت در محله خيرآباد (خيرال) اردبيل بدنيا آمد.

پدرش مرحوم بيوك آقا يكي از جلوداران عزاداران حسيني محله خيرال بود كه نام اصغر را به مناسبت تولد فرزندش در شب تاسوعا براي او انتخاب كرد،

نه، به حزب رستاخيز

دوران نوجواني و تحصيل اصغر در دبيرستان مصادف شده بود با تشكيل حزب رستاخيز ايران. با توجه به ماهيت و اعضاي تشكيل دهنده اين حزب، روساي ادارات و مدارس و دانشگاهها از سوي حكومت تحت فشار قرار گرفته بودند تا هرچه مي توانند در اين حزب عضو بپذيرند و به همين علت به روسا و مديران دبيرستانها از اداره آموزش و پرورش دستور داده شده بود تا جايي كه مي توانند دانش آموزان را دراين حزب ثبت نام كنند، ولي اصغر كه در آن سال در دبيرستان جهان علوم اردبيل تحصيل مي كرد نه تنها خود فرم عضويت پر نكرد بلكه بسياري از همكلاسي ها ودوستانش را هم مانع از اين كار كرده بود، به همين علت مورد غضب رئيس دبيرستان قرارگرفته و چند روزهم از دبيرستان اخراج مي شود.

دانشگاه اصغر دانشگاه را در مدرسه عالي علوم اجتماعي و اقتصادي قزوين (دانشگاه فعلي بين المللي امام خميني«ره» )كه يكي از دانشكده هاي دانشگاه تهران محسوب مي شود پذيرفته شد. اين دانشكده در آن سالها (1354-1353) بخاطر اينكه كمي دورتر از تهران بود اكثراً محل تدريس اساتيد تبعيدي مخالف رژيم شاه از دانشگاه تهران بوده و در شكل گيري و بوجودآمدن مشي مبارزه در تفكرات اصغر تاثير زيادي داشته است ولي ازطرفي با توجه به اينكه در آن سالها رژيم شاه با دستگاه مخوف ساواك در اوج قدرت قرار داشت به راحتي نمي شد مبارزه را علني كرد

براين اساس اين سالهاي زندگي و مبارزه اصغر اكثرا درحالي سپري شده كه حتي خيلي از نزديكترين دوستان او نيز از مبارزات اش بي خبر بوده اند و برخي ديگر حتي در ماهها و سالهاي اواخر شهادت پي به مبارزات او عليه رژيم شاه برده بوده اند.

شروع مبارزه علني بعد از قيام مردم قم در 19 ديماه 56 و كشتاري كه در آن روز اتفاق افتاد اصغر آنقدر از اين حادثه متاثر شد كه به گفته برخي از نزديكان، ديگر به راحتي مي شد معترض و مبارزبودن او را تشخيص داد و بعد از قم وقتي كه قيام مردم تبريز در 29 بهمن 56 رخ داد اصغر مبارزاتش را بيشتر نماياند.

او ديگر به وضع خفقان موجود توجهي نداشت و افكار مبارزاتي اش را علني تر بيان مي كرد.

يزد و شهادت اصغر

با توجه به اينكه اهميت برگزاري مراسمات چهلم شهداي شهرها را درك كرده بود و مي دانست با اين مراسمات مي توان انقلابي گسترده در همه شهرها طراحي كرد به همين علت وقتي حادثه قيام 29بهمن تبريز روي داد طبق اسناد و مدارك ساواك و شهرباني و مطلعين و شاهدان انقلاب اسلامي در يزد چند روز قبل از عيد نوروز از تهران راهي يزد مي شود و نقش محوري را در نحوه برنامه ريزي و برگزاري مراسم چهلم شهداي تبريز در يزد برعهده مي گيرد.

تا اينكه در روز 10فروردين 1357 ساواك كه از نقش او در هدايت و تحريك مردم با خبر بوده و طبق اسناد و مدارك ساواك او را عامل تحريك تشخيص داده، در ميان انبوهي از مردم كه در تظاهرات خياباني شعار مي داده اند اصغر مرادي را مورد اصابت گلوله قرار مي دهد و او را به شهادت مي رساند.

غربت و مظلوميت در آن روز به غير از اصغر يك نفر ديگر به نام رضا نامدار هنزايي هم به شهادت مي رسد، ولي بخاطر كينه اي كه ساواك از اقدامات اصغر داشته با وجود اينكه پيكر رضا نامدار هنزايي را تحويل خانواده اش مي دهند ولي در مورد شهيد اصغر مرادي چنين نمي كنند و با وجود اصرار و پيگيريهاي خانواده اش او را بعد از گذشت چند روز از شهادتش مأموران شهرباني در يك قبرستان متروكه (در آن سالها) به نام خلدبرين، بدون حضور پدر و مادر و ساير نزديكان در شب به خاك مي سپارند.

مظلوميت شهيد اصغر مرادي تا آنجاست كه بخاطر ممانعت ساواك، والدينش حتي در اردبيل نيز نمي توانند براي او مجلس ختم برگزار كنند، مظلومي كه حتي مادرش نمي تواند با صداي بلند براي او گريه كند.

سمبل مقاومت

بعد از چند ماه و براي حركتهاي انقلابي، هم مردم يزد و هم اردبيل نام شهيد مرادي نام آشنايي مي شود. در اردبيل، انقلابيون تظاهراتشان را طوري برنامه ريزي مي كنند كه خاتمه آن هميشه در جلوي در خانه شهيد مرادي باشد و هيجان انگيزترين شعارها معمولا جلوي در خانه مرادي كه ما بين ميدان عالي قاپو و قيام قرار داشته داده مي شده و به نوعي اين خانه سمبل ظلم ستيزي و مقاومت عليه رژيم شاه مي شود.

در يزد نيز مزار شهيد مرادي چنين فضايي را پيدا مي كند و مردم بخصوص انقلابيون يزد به مزار او به عنوان سمبل مظلوميت و جنايت رژيم شاه نگاه مي كنند و بسياري از حركتهاي مردم، در كنار مزار شهيد مرادي يا آغاز و يا پايان مي پذيرد.

حر شهرستان يزد

بعد از پيروزي انقلاب اسلامي مادر شهيد اصغر مرادي در سفري كه به همراه پدر شهيد به يزد مي كند به جهت مشكلات دوري مسافت از شهيد محراب آيت الله صدوقي درخواست مي كند تا اجازه دهند مزار شهيد نبش قبر شده و پيكر مطهرش به اردبيل منتقل شود ولي شهيد آيت الله صدوقي به شدت با اين كار مخالفت مي كند و مي گويد: «شهيد اصغر مرادي ميهمان و حر يزد هستند و ما اجازه نمي دهيم اين شهيد را از شهر ما ببريد.»

و به اين ترتيب آيت الله صدوقي لقب تاريخي حر يزد را به اين شهيد مي دهند و براي تسلي مادر شهيد يك جلد قرآن كريم به ايشان هديه مي دهند.

اينك هم نام و هم مزار شهيد مرادي در شهر يزد ميعادگاه عاشقان و انقلابيون اين شهر هست و كمتر كسي را در يزد مي توان يافت كه او را نشناسد.

ياد نيك از پدر

تنها نام و ياد اين شهيد نيست كه او را در دل دوستارانش چه در اردبيل و چه در يزد قرار داده بلكه پدر بزرگوارش مرحوم بيوك آقا نيز بعد از پيروزي انقلاب اسلامي با كاري كه كرده بزرگي و عظمت روح يك خانواده اردبيلي عاشق اهل بيت را بيشتر نشان داده، آنجا كه وقتي كميته انقلاب يزد قاتل شهيد مرادي را دستگير مي كند از پدر شهيد مرادي مي خواهند تا با شكايت كتبي درخواست قصاص كند، مرحوم بيوك آقا قبل از نوشتن شكايت و قصاص از دادستان اجازه مي گيرد و با قاتل پسرش به نام پاسبان خضري رودرو مي شود، خضري وقتي كه مي فهمد مرحوم بيوك آقا پدر اصغر مرادي است شروع به گريه مي كند و نزد او قسم مي خورد كه قاتل پسرش نيست پدر اصغر نيز بعد از شنيدن قسم او از شكايت صرف نظر مي كند.

مسئولان كميته انقلاب اسلامي يزد از جمله آقاي مناقب (داماد آيت الله صدوقي(ره)) با ديدن اين شرايط به مرحوم بيوك آقا مي گويد كه خضري قاتل است و از ترسش قسم خورده، ولي پدر شهيد مرادي مي گويد «اگر راست بگويد چه بكنم و در آن دنيا چه مي توانم به خدا بگويم.»

و به اين ترتيب شهيدي كه براي مردم يزد سمبل عزت، غيرت آذربايجان و اردبيل بود پدرش نيز سمبل عشق و ارادت اهل بيت(ع) مي شود تا جايي كه بخاطر يك سوگند هر چند شايد سوگند به دروغ و ازترس جان بوده، ولي چون به نام ابوالفضل و اهل بيت(ع) است از حق خود مي گذرد

مردم يزد پس از سالها، هنوز هم اين مرد بزرگ و هم فرزندش را به خاطر سپرده اند و آن را چون حماسه اي نسل به نسل به فرزندانشان تعريف مي كنند كه چگونه جواني از اردبيل به شهرمان آمد و در راه آزادي به شهادت رسيد و لقب حر يزد گرفت و چگونه پدري داشت كه بااو معناي عشق و ارادت به اهل بيت(ع) را معنا كرديم.