به گزارش سبلان ما ، شهید عمران همرنگ فرزند علی در سال ۱۳۳۸ درمنطقه ارادبیل چشم به جهان گشود. از آبان ماه ۱۳۵۹ همکاری خود را با سپاه آغاز کرد تا کلاس سوم نظری تحصیل کرده بود و معاونتگردان حضرت قاسم(س) از لشکر ۳۱ عاشورا را بر عهده داشت. وی دراسفند ۶۵ درکنار “نهرجاسم” به درجه رفیع شهادت نائل امد. از شهید دو فرزند به نامهای مهدی و رقیه به یادگار مانده است. عمران درکل زندگی خود را با مشکلات زیادی سپری کرد. او از جمله مردانی بود که طعم محرومیت را با تمام وجود لمس کرده بود. کودکیاش پشت دار قالی سپری شده بود و هر گاه که از خستگی کار فراغتی مییافت در کلاسهای شبانه شهر بتحصیل میپرداخت. کم کم رایحه انقلاب در فضای کشور پیچید و عمران نیز به صف مبارزان پیوست و تا آنجا که در توان داشت برای پیروزی تلاش کرد. بعد از پیروزی انقلاب ابتدا با گروهی برای حراست از بیتالمال به منطقه طوالش رفت تا از کارخانجات کاغذسازی چوکا پاسداری کند و پس از بازگشت در سال ۵۹ به سپاه پاسداران پیوسته مدتی یکی از محافظین امام جمعه محترم اردبیل بود و زمانی نیز مسئولیت ستاد نمین و سرعین و معاونت سازماندهی بسیج اردبیل را عهدهدار شد و هر از چند گاهی که موقعیت را مناسب میدید به جبهه اعزام میشد و با دشمن بعثی به نبرد میپرداخت. او اعتقاد داشت که باید در صحنههای جنگ حضور پیدا کرد و تا پیروزی نهایی با دشمن مبارزه نمود اما گرچه خود از فرماندهان شجاع و دلیر بود فقط به آن بسنده نمیکرد و همراه دیگر همرزمان تیربار، آرپیجی به دست میگرفت و سینه خصم را نشانه میرفت. دلاوری او در عملیاتهای مختلف و مخصوصا والفجر هشت و کربلای چهار و پنج زبانزد همه بود. شهید عمران همرنگ، استقلال فکری عجیبی داشت با وجود این برای مشورت اهمیت فوقالعادهای قایل بود و در سختترین لحظات اصلا خستگی به خود راه نمیداد. تمامی کارهایش بر نظمی منطقی استوار بود حتی شوخیهایش از بیان و زیبایی برخوردار بود و قدرت سازماندهی با ارزشی داشت. او هر توفیقی را خواست الهی میدانست.
وصیت نامه
شکر خدایی را که ما را توفیق داد تا در این جنگ شرکت کنیم و شاهد پیروزیها و دلاوریهای سپاه اسلام باشیم. اکنون در ایام ماه محرم هستیم، ماهی که خون بر شمشیر پیروز شد ماهی که تاریکیها را پس زد و نور را پیروز گردانید. برادران و خواهران عزیزم! رسالت ما در مقابل اسلام و انقلاب و همه شهیدان و کیفیت ادامه راه آن دررساندن پیام مظلومیت اسلام و مظلومیت این انقلاب که بر همه جهانیان بسی سنگین است بر عهده ماست من هم مثل تمامی برادران جان بر کف، به غیر از جان چیز دیگری ندارم که به دین اسلام هدیه کنم لذا خواستم جان خود را در راه مسلکم و عقیدهام و قرآنم قربانی کنم. ایمان ما استوار و قلب ماآرام است ما را گریه مادران داغ دیده و زاری خوهران بی برادر و اشک سالخوردگان و خردسالان ازراه خویش باز نمیگرداند.
خاطرات شهید
خاطره ۱
عجب سعه صدری داشت. گنجینه اسرار دوستانش بود و در تمامی مشکلات آنها را یاری میکرد همیشه میگفت: که امروز ما به جبههها محتاجیم. ارزشهای والای انسانی در آنجا به بار نشستهاند و اگر نتوانیم از آنها بهره بگیریم دیگر دیر میشود. ممکن است این فرصت برای همیش از ما گرفته شود.
اگرچه او قبلا چندین بار به جبهههای نبرد اعزام شده بود این بار حال و هوای دیگری داشت با دوستان حساب و کتاب کرده و سبکبار راهی صحنههای نبرد بود. عقربههای ساعت شتاب گرفته بود. در ساختمان مرکزی سپاه اردبیل منتظر رسیدن اتوبوس بودیم خیلی آرام و با متانتی وصفناپذیر گفت: اگر خداوند پذیرا باشد آماده شهادت هستم. عرق سردی بر پیشانیام نشسته و میخواستم فریاد بکشم وهای های گریه سردهم. رویم نشد با هزار زحمت بغض را در گلویم خفه کردم . و خود را در برابر این شکوه وایثار چقدر زبون یافتم. اتوبوسها راه افتادند. تکان دستی و تبسمی و آن گاه محو از منظر چشم در افق خاطرهها.
خاطره ۲
در عملیات کربلای ۵ در خدمتش بودم گردانهای ما باهم عمل کرده بودند. به علت سنگینی پاتک دشمن تعداد زیادی از بچهها زخمی شده بودند و چون تخلیه شهدا و مجروحین مشکل مینمود بیشتر آنها ناراحت بودند. آن شب این وضع عمران را به خود مشغول داشت در دور دست چند ساختمان دشمن به دست نیروهای خودی افتاده بود. عمران در جستجوی باند و دارو به آن ساختمان رفت ومقدار زیادی وسایل پانسمان با خود آورد و به من گفت: اگر همکاری کنی یکی از اتومبیلهای عراقی رابا خود به اینجا میآوریم گفتم: عمران خیلی سخت است. خدای ناکرده ممکن است جانمان به خطر بیفتد گفت نه و بالاخره مرا هم راضی کرد تا با او به محل برویم. از بغل خاکریزی گذشتیم و راه افتادیم. ماشین جیپی درآنجا افتاده بود با زحمت آن را روشن کرده و به من گفت: تو برگرد تا ببینم چکار میکنی. من به سرعت برگشتم و از بالای خاکریز ایستاده تا همتش را نظارهگر باشم. با چابکی و مهارت بیمانند از مناطقی که در دید و تیررس دشمن قرارداشت، رد شدم و اتومبیل را سالم به پشت خاکریز انتقال داد. وی باهمه مشکلاتی که داشت همیشه در صحنههای جنگ حاضر میشد. حتی به خاطر این حضور برای خانوادهاش مشکلی پیش آمد که منجر به از دست دادن یکی از فرزندانش شد ولی این مسالهها در روحیه او بیتاثیر بود.
خاطره ۳
هوا تاریک بود و زمان خیلی سریع حرکت میکرد نیها قد خم کرده و بر پوتین رزمندگان بوسه میزدند. دیگر نوای هجران رااز یاد برده بودند. و هرچه بود شوق وصال بود. سکوت شب را صدای توپخانه و گاه زوزه خمپارهای درهم میشکست و از درهم آمیختن این صداها موسیقی عجیبی ایجاد میشد که آن را سمفونی جنگ می گفتیم. از صابر خواستم اجازه دهد من هم به محل پل کمک کنم اجازه نداد قرار بود بچههای گردان قاسم از دو محور نزدیک به هم عمل کنند گروهان شهید همرنگ از سمت چپ و یکیدیگر از گروهانها از سمت راست حرکت کردند . فاصله ما و دشمن با “نهرجاسم” بود. صابر خود را به آب زد و با هر مشکلی بود، پل ایجاد شد. آتش دشمن خیلی شدیدتر شده بود هنوز محور بعدی باز نشده بود که بچهها از سمت ما به قلب دشمن تاختند همرنگ خود را به آب زد و از نهر گذشته بود. لحظاتی بعد کمین دشمن شکست. درگیری اوج گرفت. فرمانده لشکر مرتب پشت بیسیم بود و مدام از وضع خط سئوال میکرد و راهنمائیهای لازم را ارائه میداد و تمام توان خود را به کار گرفتیم و به هر ترتیبی بود جلوتر رفتیم، به جاده رسیدیم بچههای نجف اشرف آنجا بودند ارتباط بیسیم باشهید همرنگ قطع شد فهمیدیم که روح بلندش به ملکوت پیوسته است جنازهاش را سرجاسم به آغوش کشیده بود بعد از ۱۵ روز به کمک غواصیها پیدا شد و درمیان اندوه بچهها تشییع و به خاک سپرده شد.
انتهای پیام/ج